بهنظرِ من که نفحات صبح دوستداشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبحهای امتحان، و غروبها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروبهایی (غروبِ جمعه حتی) که میخواهیم هزارسال کِش بیایند و چهبسا صبحِ طربانگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنهای از «گام معلق لکلک» بود که پناهجوی ایرانی میگفت «من هیچوقت فکر نمیکردم از ماه متنفر باشم، ماهِ به اون قشنگی»
درباره این سایت